پیش نوشت: سنت ما در این وبلاگ این بوده که در حد توانمان، هر رویداد خوشایند یا ناخوشایند را به بهانهای برای فکر کردن، ارزیابی کردن، تبادل نظر و یادگیری تبدیل کنیم.
بر همین منوال، به بهانهی درگذشت مریم میرزاخانی مطلبی نوشتم که محتوای آن بیشتر موضوعِ به اشتراک گذاری مشکلات و دشواریها استوار بود.
دوست خوب متممی ما، سمیه، به نکتهی مهمی در زیر آن بحث اشاره کرد که احساس کردم فرصت خوبی برای فکر کردن بیشتر و جدیتر به موضوع فراهم میکند.
برای اینکه مجبور نشوید دوباره به نوشتهی قبلی سر بزنید، حرفهای سمیه را در اینجا نقل میکنم:
حدس زدن اینکه مریم میرزاخانی دلیل ش برای پنهان کردن بیماری اش با توجه به موقعیت خبرسازش چی بوده خیلی دشوار نیست…. مطمئنم با توجه به رسانه های موجود تصمیم درستی گرفته…
سوالی که اینجا مطرح شد این بود که اگر ما جای او بودیم و از چهار سال پیش میدانستیم که در چنین شرایطی قرار داریم، چه میکردیم؟
اما من میخوام یه جور دیگه به این سوال جواب بدم..
و بگم من در ۱۰ سال گذشته چه کردم……
من بیماری خاص خودمو دو سال از خانواده وبیشتر از ده ساله که از کل فامیل و همکاران و دوستام (به جز چند نفری که نزدیکترن و تعدادشون به انگشت های دو دست هم نمی رسه) پنهان کردم….
دو سه سال اول بیماری ام فکر میکردم پنهان کردنش یعنی قدرت…. ترحم نخریدن یعنی من خیلی قوی هستم… فکر میکردم اینکه نذارم کسی بفهمه و به زندگی عادی ام ادامه بدم یعنی اینکه تونستم به این بیماری غلبه کنم… و تو شرایطی که مجبور میشدم به نزدیکانم بگم با چشمان گرد شده از تعجب شون مواجه می شدم … که اصلا نمی تونستن باور کن من همچین مشکلی دارم و اعتراف میکنم خیلی لذت بخش بود … مطمئن میشدم درست انتخاب کردم..
اما محمدرضا جان
الان با توجه به تجربیاتی که داشتم (رابطه هایی که بعد از اینکه طرف مقابل متوجه شد بیماری دارم درمان قطعی نداره و هرچند قابل کنترله، قابل پیش بینی نیس ، رابطه رو یه جوری، به یه بهانه ای تمومش کرد… یا خانواده هایی که حاضر نشدند عروس شون بیمار باشه…. یا کارفرماهایی که حاضر نیستند کارمندی با بیماری خاص داشته باشن….) فکر میکنم بیان کردن قدرت میخواد…. نه پنهان کردن…
اینکه بیان کنی و با تمام وجود ترحم شون رو رد کنی…. اینکه شرایط ات رو بگی و برای عادی بودن تمام تلاشت رو بکنی… اینکه اطرافیانت بدونن بیماری ولی ببینن تو مثل ادم های عادی داری زندگی میکنی….
با اینکه موافقم ما زندگی مون رو در شبکه های اجتماعی زیادی به اشتراک گذاشتیم . باور دارم خیلی مسائل تمام لذتش در ندونستن اکثر ادماست …اما پنهان کاری در مواجه با بیماری یا موارد اینچنینی رو نشانه قدرت نمی دونم….
و من یه سوال دیگه مطرح میکنم…
پنهان کردن بیماری یا مواردی از این دست قدرت میخواد یا بیان کردنش؟؟
فکر میکنم بیان کردن و مواجه با تمام بازخوردهایی که از آدما میگیریم قدرت بیشتری از پنهان کردن می طلبه…
من نکاتی که به ذهنم میرسه رو اینجا مینویسم. تا باز هم فرصتی برای فکر کردن بیشتر ایجاد بشه.
برای سمیه:
سمیه جان. قبل از هر چیز، من نخستین بار که در روزنوشتهها اسمی از دوستان متممی میبرم، اسمشون رو به پروفایلشون لینک نمیکنم. چون ایمیلی که شما در اینجا ثبت میکنید (و بر اساسش من میفهمم کدام پروفایل در متمم متعلق به شماست) اطلاعات شخصی شماست که در اختیار من قرار دادهاید.
بنابراین، هم تو و هم لطفاً سایر دوستان در موارد مشابه (که برای نخستین بار به نامشان ارجاع میشود) اگر لازم بود یا مناسب بود که به صفحهی پروفایل لینک شود، لطفاً برایم کامنت بگذارید و این را بگویید. در غیر این صورت، من همیشه فرضم بر این است که نامهای اینجا نباید به آنجا لینک شود.
اما در مورد نوشتهی تو:
چند نکته به ذهنم رسید که نمیدانم چقدر میتواند درست یا نادرست باشد. اما به هر حال، آنها را در اینجا مینویسم.
اجازه بده از سوال آخر شروع کنیم:
پنهان کردن بیماری یا مواردی از این دست قدرت میخواد یا بیان کردنش؟
راستش من تا حالا به چنین سوالی فکر نکردم. امروز هم فکر نمیکنم. بعداً هم شاید فکر نکنم.
چون وقتی از پنهان کردن یا پنهان نکردن حرف میزنیم، قصدمون قاعدتاً یک تصمیم و یک انتخاب هست.
در تصمیم گیری هم، تا جایی که من میفهمم معیار، شجاعانه بودن یا قدرتمندانه بودن یا جسورانه بودن نیست. بلکه درست بودن یا نادرست بودن هست.
اینکه من همین الان از خیابان رد بشم و سیلی به گوش مامور راهنمایی رانندگی بزنم، قدرت، شجاعت و جسارت میخواد. اما بیشعوری و حماقت هم لازم داره. با ترکیب این پنج تا میشه اون اقدام رو انجام داد. سه تای اول کافی نیست.
یا اینکه من به کشور همسایه حمله کنم، شجاعت میخواد. جسارت میخواد. اما الزاماً معناش این نیست که اقدام درستی هم هست.
بنابراین من بیشتر به این سوال فکر میکنم:
پنهان کردن بیماری یا مواردی از این دست تصمیمی درست است یا نادرست؟
اما واقعیت اینه که این سوال هم، بر یک فرض نادرست استوار شده. اون هم اینه که: میشود به صورت مطلق در مورد درست یا نادرست بودن یک تصمیم قضاوت کرد.
قاعدتاً تصمیمی که برای تو در شرایطی میتونه درست باشه برای تو در شرایط دیگر یا برای من در همون شرایط میتونه نادرست باشه.
پس اجازه بده سوال رو یه جور دیگه بنویسم:
هر یک از ما بر اساس چه معیارهایی در مورد پنهان کردن یا نکردن بیماری یا مواردی از این دست تصمیم میگیریم؟
حالا که به اینجا رسیدیم، اون سوال عمومی به یک سوال شخصی تبدیل شده.
یعنی تو میتونی معیارهای خودت رو بگی و من هم معیارهای خودم رو و هر کس دیگری هم که این نوشته رو میخونه میتونه معیارهای خودش رو مطرح کنه.
اما به طور خاص، ما در اینجا با دو پاسخ متفاوت به یک پرسش مشابه روبرو هستیم:
من، اگر چه مستقیم اشاره نکردم، اما تلویحاً – همونطور که تو دقت کردی – پنهان کردن برخی مشکلات شخصی رو تایید و حتی شاید تحسین کردم.
تو، اگر چه صریحاً تاکید نکردی و صرفاً در قالب یک روایت و یک سوال مطرح کردی، اما تلویحاً – همونطور که احتمالاً سایر خوانندگان عزیز برداشت کردهاند – افشا یا اعلام بیماری یا مشکلاتی از این دست و مواجهه با رفتار دیگران رو نوعی شجاعت (و احتمالاً تصمیم درست) تلقی کردی.
آیا دو پاسخ ما متفاوت هستند؟ قاعدتاً هستند.
اما آیا بر اساس اصول متفاوتی استخراج شدهاند؟
من کمی فکر کردم و به اندازهی چیزی که به ذهنم رسید برداشتم اینه که من و تو، اصول یکسانی را در ذهن داریم که به تصمیم های متفاوتی در شرایط متفاوت منتهی شدهاند.
تلاش ما برای حفظ قدرت کنترل و تسلط بر زندگی
من فکر میکنم اگر تسلط من بر مسیر زندگی خودم (از همین لحظه تا آخرالزمان) رو یک مفهوم در نظر بگیریم، بهتر میتونیم در مورد تصمیمها صحبت کنیم.
میپذیرم که مفهوم تسلط بر زندگی یک مفهوم ذهنی هست. به عبارتی، ما همه یک معنا از اون برداشت نمیکنیم. به همین علت گفتم تسلط من بر زندگی خودم که مبداء سنجش مشخص باشه.
قاعدتاً تو هم وقتی از تسلط خودت بر زندگیات حرف میزنی، تصویری در ذهن داری که اگر چه با تصویر ذهنی من احتمالاً تفاوتهایی داره، اما برای خودت تا حد زیادی شفافه.
من فکر میکنم:
یکی از معیارهای مهم در تصمیم گیری و انتخاب گزینه درست، اینه که تسلط من بر زندگی (از الان تا آخرین لحظه قابل تصور) افزایش پیدا کنه یا لااقل کاهش پیدا نکنه.
در مورد مریم میرزاخانی و بسیاری از افرادی که مشهور یا سلبریتی یا نامدار یا نامآور محسوب میشن و به عبارتی گوشت قربانیِ خوشطعم و شیرین رسانهها هستند، در میانگذاشتن مشکلات یا محدودیتها و دشواریها با اصحاب رسانه، میتونه قدرت تسلط بر مسیر زندگی رو کاهش بده.
کسانی خبر بیماری تو رو میخونن که عموماً هیچ کار مثبت از دستشون برنمیاد، و البته در موارد بسیاری کارهای منفی مختلف میتونن انجام بدن. چه در سطح روانی، چه در سطح فیزیکی و چه اجتماعی.
با اعلام یا نشر خیلی از این خبرها، عملاً اتفاق مثبت خاصی برای ما نمیافته، اما جریانهای اجتماعی به وجود میاد که میتونه خارج از کنترل یا تسلط یا اختیار ما باشه.
بنابراین، قاعدتاً پنهان کردن مشکلاتی از این دست، اونهم از مخاطب عام که به لطفش امیدی نیست و تنها آرزویمان این است که شر نرساند، عملاً کنترل ما را بر مسیر زندگی خودمان افزایش میدهد.
من فکر میکنم در مورد سمیه هم همین اتفاق افتاده.
یعنی تو ابتدا احساس کردی پنهان کردن بیماری، میتونه کنترل تو بر مسیر زندگیت رو افزایش بده (و البته احساس خوب هم، چنان که گفتی به خودت القا کنه).
یه مدت گذشته و بعد دیدی که مطلع شدن طرف مقابل در رابطه شخصی یا رابطه شغلی، عملاً نتایج پیشبینی نشدهای رو ایجاد کرده و کنترل مسیر زندگی رو تا حدی از اختیارت خارج کرده، پس تصمیم گرفتی که به کسانی که در نزدیکت هستند (دوست یا همکار یا کارفرما یا چیزی شبیه اینها) مسئلهات رو بگی که از همون ابتدا رفتار و عکسالعمل اونها رو بدونی و در آینده، اتفاقی خارج از کنترل برات نیفته (یا احتمالش کم بشه).
پس تو چه در سه سال اول و چه در سالهای آخر، برای یک هدف یعنی افزایش کنترل بر مسیر زندگی تلاش کردی و ارزشهای اصلی تصمیمگیریت تغییر نکرده.
اگر چه زمانی بر اساس یه سری محاسبه (که امروز فکر میکنی اشتباه محاسباتی بوده) رفتار متفاوتی داشتی و امروز بر اساس محاسبات دیگری، رفتار دیگری (که معتقدی مناسبتره) داری انجام میدی.
به نظرم، این که فکر کنی من شجاعم که در این مورد حرف میزنم یا قدیم من احساس قدرت میکردم که حرف نمیزدم، هر دو دور از موضوع اصلی هست.
تو برای کسب حداکثر قدرت تسلط بر زندگیت روشهای متفاوتی رو انتخاب کردی که امروز معتقدی روش اخیرت، نسبتاً درستتره.
بحث اصلاً نه شجاعته نه قدرت نه جسارت. اینها اصلاً ارزش نیست. یه سری غریزهی حیوانیه که ما هم مثلِ سگها و گربهها و همهی موجودات دیگه هم داریم.
هیچ جانداری به خاطر تصمیم شجاعانه شایستهی تحسین نیست. ما به خاطر تلاش برای تصمیم گیری درست (البته محدود به دانستههامون) شایستهی تحسین هستیم.
قدرت کنترل بر مسیر زندگی در سایر تصمیمها و انتخابها
فکر میکنم این معیار، در جاهای دیگه هم – چه در مقیاس های کوچکتر و چه مقیاسهای کلانتر – قابل استفاده باشه.
حتی اگر معیار درستی نباشه یا باهاش راحت نباشیم، ارزش داره گاهی بهش فکر کنیم.
من فکر میکنم مثلاً در ازدواج هم، اگر ازدواج از سر آگاهی و بسیار هوشمندانه باشه، دو طرف میتونن هر کدوم کنترل بیشتری بر مسیر زندگی فردیشون (در مقایسه با قبل از ازدواج) داشته باشن.
اما در عمل، چون قدرت تصمیم گیری و تحلیل ما چندان قوی نیست، اتفاقی که میافته اینه که دو طرف میبینن از چالهی محدودیتهای زندگی به چاه زندگی افتادن. حاصل هم نرخ طلاق بالا میشه و البته عدهی بسیار بیشتری که طلاق نمیگیرند و تحمل میکنن.
نهایتاً اقلیت بسیار کمی رو میبینیم که در اثر تصمیم ازدواج، کنترل بیشتر بر مسیر زندگی پیدا کردند و اکثریتی که احساس میکنن زنجیری به پاشون – در تصمیمگیری، رشد، پیشرفت و تکامل- بسته شده.
در مورد ادامه تحصیل هم مشابه همین بحث هست.
میشه به این فکر کرد که من با درس خوندن در مقاطع بالاتر، چقدر کنترل بر مسیر زندگی به دست میارم؟
از این سادهتر.
حتی در گذاشتن یک عکس روی استوری اینستاگرام هم همین سوال مطرحه.
ما وقتی همین الان یه عکس میذاریم روی استوری و میگیم: همین الان یهویی بیکار در پارک.
دوستانمون – درست یا غلط – وقتی باهامون کار دارن و مسیج میدن، انتظار متفاوتی از ما دارند.
میخوام بگم حضور در شبکه های اجتماعی، افشا یا انتشار بخشهای خصوصی زندگی، حرف زدن از سختیهامون در محیط کار، صحبت کردن از بیماریها و چالشهامون، اطلاع رسانی در مورد مشکلات و بحرانهای کاری، میتونه کنترل ما رو روی مسیر زندگیمون کمتر یا بیشتر کنه.
البته کنترل بیشتر همیشه رایگان نیست.
براش هزینه میدی. من میتونم اکانت اینستاگرام نداشته باشم و از لذت به اشتراک گذاری لحظههای خوبم محروم بشم.
اما در مقایسه با دوست دیگهای که از اشتراک گذاری دستشوییهای عمومی هم صرفنظر نمیکنه، احتمالاً کنترل بیشتری روی مسیر زندگیم داشته باشم.
اما سوال سختتر اینه که: به دست آوردن هر کنترلی، به چه بهایی میارزه و آیا ممکنه بعد از روزها یا هفتهها یا سالها، احساس کنیم که این قدرت کنترل رو به بهایی بیش از آنچه میارزیده خریدیم؟
+60
رادیو مذاکره • کارگاه افزایش عزت نفس • آموزش کارآفرینی • مذاکره تجاری • یادگیری زبان انگلیسی • دوره MBA آنلاین متمم • تصمیم گیری • تفکر سیستمی • روانشناسی پول • آموزش مهارت کار تیمی • مدل ذهنی • استراتژی محتوا • افعال پرکاربرد انگلیسی • زبان بدن • رادیو متمم • حرفهای گری در محیط کار • اتیکت • استعدادیابی • معرفی کتابهای روانشناسی • معرفی کتابهای مدیریتی • مهارت فروش